معنی رت هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
راست هکاردن
بیدار نمودن، بلند کردن
ادامه...
بیدار نمودن، بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هاکردن
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
ادامه...
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رچ هاکردن
مرتب کردن، جور کردن
ادامه...
مرتب کردن، جور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسه هکاردن
به رشته نخ کشیدن
ادامه...
به رشته نخ کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رست هکردن
قسمت کردن، تقسیم کردن
ادامه...
قسمت کردن، تقسیم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رزه هکاردن
خرد کردن پول
ادامه...
خرد کردن پول
فرهنگ گویش مازندرانی
رز هاکردن
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
ادامه...
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریس هکاردن
ریسه، نوعی واکنش که در اثر آن موی تن سیخ شود
ادامه...
ریسه، نوعی واکنش که در اثر آن موی تن سیخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هاکردن
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
ادامه...
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ری هاکردن
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
ادامه...
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ هکاردن
سیخ کردن
ادامه...
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر هکاردن
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
ادامه...
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سو هکاردن
روشن کردن
ادامه...
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شد هکاردن
فاسد کردن
ادامه...
فاسد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
غو هکاردن
رشد کردن زراعت رشد بی رویه
ادامه...
رشد کردن زراعت رشد بی رویه
فرهنگ گویش مازندرانی
رد هاکردن
رد کردن، دور کردن
ادامه...
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رشته کاردن
تابیدن، گلوله کردن نخ
ادامه...
تابیدن، گلوله کردن نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
پرت هکاردن
پودر کردن، ریز ریز نمودن
ادامه...
پودر کردن، ریز ریز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
رش هکاردن
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
ادامه...
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترت هکاردن
تحریک کردن، وسوسه کردن
ادامه...
تحریک کردن، وسوسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جرت هکاردن
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
ادامه...
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هکاردن
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
ادامه...
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
فرت هکاردن
پرت کردن
ادامه...
پرت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هکاردن
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
ادامه...
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هکاردن
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
ادامه...
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
گت هکاردن
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
ادامه...
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت بکاردن
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
ادامه...
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی
رت کاردن
جدا شدن، گسسته شدن، نپذیرفتن، پرداخت کردن
ادامه...
جدا شدن، گسسته شدن، نپذیرفتن، پرداخت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اتا هکاردن
پنهانی و دزدانه نگاه کردن
ادامه...
پنهانی و دزدانه نگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
توت هکاردن
برانگیختن، شاخ کردن، فریباندن
ادامه...
برانگیختن، شاخ کردن، فریباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هکاردن
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
ادامه...
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هکاردن
جمع کردن، گردآوردن
ادامه...
جمع کردن، گردآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هاکردن
خرناس کشیدن به هنگام خواب
ادامه...
خرناس کشیدن به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
فس هکاردن
فین کردن
ادامه...
فین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی